تو قسمت انتظار مطب دیدمش.
گفت چرا دیگه باشگاه نمیای.
گفتم نمیتونم وقت ندارم
+بهونه است.
_خب بجاش آنلاین ورزش میکنم تو خونه.
+ اگه بخوای میشه وقتت رو خالی کنی.
_خب تایم باشگاه با ساعت کلاسای من تداخل داشت برام سخت بود هماهنگیش.
+ منم دانشجوم اونم یزد یعنی همش تو رفت و آمدم ولی تایمم رو خالی میکنم برای باشگاه تازه شبام میرم ورزش دیگه ای.
_خب من از صبح تا ظهر تازه بعضی روزها تا بعدازظهر دانشگاهم.بعدشم ناهار و پسرمو ایناهم دارم که دیگه هلاکم تازه اگه نخوام دنبال کارهای دیگه ام تو دانشگاه برم. حتی اگه ساعت ۳ بیام باشگاه جون ندارم. سر شب کلاس آنلاین ورزش میکنم دیگه.

+ من اصلا آنلاین ورزش نمیکنم.
-اره خب اگه لایو بود و فقط من مربی رو میدیدم یا فقط برنامه داشتم منم نمیکردم اینجا چون مربی هم منو میبینه فرق میکنه.
+باشگاه(…) هست که فقط زنه و تایم نداره انگار صبح تا شبه.
-خب شب هم که پسرم زود میخوابه.
ایشالله دانشگاه که تموم شد.

اواخر بحث داغ کرده بودم و من حس خجالت داشتم یکم.

همون سرزنشگر درونم داشت مغزم رو رگبار میگرفت و میگفت دیدی بهونه میاری خودتم داری میفهمی این هفته هم که همش زیر ورزش در رفتی. ولی زبونم حرفای دیگه ای به اون فرد میگفت!

باز رفت یه چیزی بگه که منشی صدام کرد و رفتم اتاق دکتر.

با خودم فکر کردم چه اشتباهی کردم! خیلی پشیمون بودم. واسه چی اصلا براش استدلال آوردم اصلا بعد از دوتا جمله باید با لبخند ملیح بحث رو تموم میکردم!
از اونطرف سرزنشگر درونم میگفت داغ کردی! بحث کردی! نه بخاطر او میخواستی خودت رو برای خودت توجیه کنی. توجیه الکی!بهونه! او فقط نشون داد بهت.

وسط دعوای مغزیم بودم که صدای حرفای بلندش و بحث و توجیه اش با منشی اومد که یه تقصیری رو مینداخت گردن منشی!

یه ابرو بالا انداختم و یه چشم غره به سرزنشگر درونم رفتم! هیچی دیگه سرزنشگرم هم خجالت کشید ازم و سکوت کرد!