قرارم اینه ظهر که سعید میخوابه یک یکساعتی بنویسم! زیادم به خودم فشار نیارم و نگم دو سه ساعت که نمیکنم! گوشیم رو کوک کردم و با خیال راحت خوابیدم! قبلش بخاطر بی حوصلگی خوابم گرفته بود! امیدوارم یه روزی بتونم در باره این بی حولگی ها و ایناهم بنویسم! از تو کتاب کار عمیق!

بیداریم به زور بود و چون ده دقیقه ای که گوشیم زنگ میزد و من رد میدادم خواب و بیداریم قاطی شده بود! خیلی عجیب غریب بود واسه ام! کاملا درهم کارهایی که باید بیدار میشدم و میکردم رو خواب میدیم! به اضافه ی مقداری کابوس!!!!!

وقتی با هر ضرب و زوری بود بیدار شدم انگار تو خواب کتک خورده بودم له و لورده بودم! دسشویی و شستن صورت و آب خوردن دایره وار تکرار شد تا سرحال شدم! نیم ساعت شده بود ولی به هر حال با یه چایی و خرما شروع کردم!

نیم ساعت نگذشته بود که دیگه مغزم یاری نمیکرد همش دوتا از اون برگه کوچولو ها رو نوشته بودم به عبارتی نصف برگ آچار پشت رو یا یه برگ آچار!!! ولی برگه ام چون کامل نبود گفتم یه ربع دیگه بنویسم که هم ۴۵ دقیقه شده باشه و با گزارش نوشتن میشه روی هم یکساعت هم برگه رو تموم کردم!

همین کار خودش رو کرد!

همین یه فشار اضافه!!

تو یک ربع تونستم اون تیکه داستان رو یعنی تیکه انتخاب رشته رو تکمیل کنم! و دو کاغذ دیگه نوشتم!

(راستی کوچولو نویسی رو  برگه های کوچیک رو از استاد شعبانعلی یاد گرفتم اگه لینکش رو پیدا کردم میزارم! البته استاد کلانتریم تو پادکستاشون میگن برگه های کوچیک واسه برنامه ریزی و تو دوره خلاقیتم گفتن برگه هایی برای نوشتن برداریم و عدد بزنیم و من همه اینا رو ترکیبی زدم!!!)